dell shekaste

bedone sharh

فقط یه دختر بود

دختر قصه ی ما

دنیا رو پرتقالی می دید

آدما رو صورتی می دید

آسمون رو آبی می دید

سیب رو از درخت ممنوعه نچید

گرگ رو به خونه راه نداد

اسیر دیو و عاشق پری نشد

اما

یه روز

وسط تابستون

لی لی کنون

آواز خون

تو جنگل می گشت

برق قشنگ و عجیبی رو دید

چشماش خیره شد

دنبالش دوید

برق بدو

دختر بدو

برق بدو

دختر...

آسمون گفت:

دختر مو طلایی

چقدر تو بلایی

نرو دنبال این نور

بیا خورشیدم مال تو

دختر گفت:

آسمون آبی!خورشید خیلی خوشگله

اما برق من یه چیز دیگه س

زمین گفت:

دختر چشم عسلی

به قشنگی حوری و پری

نرو دنبال این نور

همه ی کوه هام مال تو

دختر گفت:

زمین سبز!کوه ها خیلی بزرگن

اما برق من یه چیز دیگه س

رود گفت:

دختر زبر و زرنگ

خوشگل با نمک

نرو دنبال این نور

بیا همه ی قطره هام مال تو

دختر گفت:

رود جاری!قطره های تو خیلی پاکن

اما برق من یه چیز دیگه س

آسمون از گریه ابری شد

زمین از غصه خزون شد

رود از خشم خشک شد

دختر اما

هنوز می دوید

برق بدو

دختر بدو

بالاخره دختر خسته شد

به برق گفت:

برق زیبا

ای قشنگ تر از دریا

ای سریعتر از باد

ای گرم تر از خورشید

با من بمون

انقدر ندو

خسته شدم

مونده شدم

یهو برق وایساد

دختر از شادی

پرید آسمون

رفت تا رسید به برق

کوشی؟

کجایی؟

اِ

اینجا که برق نیست

آقا کلاغه!شما برق منو ندیدی؟

کلاغه تا اومد جواب دختر رو بده

تیکه آیینه ی تو دهنش

پرت شد رو زمین

و خورد و خاک شیر شد

...

آسمون ابری شد

زمین خزون شد

رود خشک شد

دختر تنها شد...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:40 توسط binam| |


Power By: LoxBlog.Com