dell shekaste
bedone sharh
لیلی میدانست که مجنون نیامدنی ست.اما ماند.
چشم به راه و منتظر .هزارسال.
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد.
مجنون نیامد.مجنون نیامدنی ست.
خدا از پس هزارسال لیلی را می نگریست.
چراغانی دلش را .چشم به راهی اش را.
خدا به مجنون می گفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش می گرفت.
خدا ثانیه ها را می شمرد.صبوری لیلی را.
عشق درخت بود .ریشه می خواست .صبوری لیلی ریشه اش شد.
خدا درخت ریشه دار را آب داد.
درخت بزرگ شد.هزار شاخه ,هزاران برگ,ستبر وتنومند.
سایه اش خنکی زمین شد.مردم خنکی اش را فهمیدند ,
مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند.
لیلی چشم به راه است.
درخت لیلی ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.
مجنون نمی آید. مجنون هرگز نمی آید.
زیرا که مجنون نیامدنی ست.زیراکه درخت ریشه میخواهد.
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت
23:25 توسط binam| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |